من و پسرم

اولین آثار هنری من

این کاردستی ها هم جزء اولین آثار هنری آقا متینه که در 2سالگی با کمک مربیان مهربان (سرکار خانم جلالی) و سرکار (خانم ایزی ) خلق شده است . هنرمندنامبرده  کارهای هنری خود را از سن6 ماهگی با کشیدن دایره های گرد و زیبا آغاز نموده است .سبک این هنرمند رئال و با موضوع طبیعت بی جان و جاندار می باشد.وی قبل از این آثار هم کارهای هنری زیبای دیگری خلق نموده است که درذیل نمونه ای از بهترین کارهای این هنرمند جهت بازدید هنرمندان قرار داده شده است .     ...
11 ارديبهشت 1391

تعطیلات عید به روایت تصویر

  شن بازی درساحل  زیبای رامسر  عکسی یادگاری با هفت سین فروشگاه لایکوی نمک آبرود...خوش تیپم ؟نه؟  من و خانم خرگوشه... برفرازآسمان رامسر با تلکابین فکرکنم چهره بابا کمال گویای همه چیزه !!...سرماومه شدید برفراز قله  خوشحالی بعد اززدن یه گل زیبا به حریف درحیاط هتل رامسر  اولین ارتباط نزدیک با گاو سیزده بدر در کناردوستان درپارک لاله   ...
20 فروردين 1391

سالی که گذشت ...

اتفاقات سال 1390 برای من و متین و بابا حسین عالی بود و از این بابت خدارا شکر می کنم اول از همه اینکه پسر گلم در فروردین امسال پاهای کوچکشو روی زمین گذاشت و قدم زدن و دویدن را یادگرفت.یادگرفت که قوی باشه وپس از هربارزمین خوردن روی پاهاش بلندشه.ازشیرگرفتن متین دومین اتفاق مهم برای من و متین بود،در تاریخ 17 دی ماه مصادف با دوسالگی متین این اتفاق افتاد و با وجود وابستگی شدیدبه شیر توانستیم موفق شویم ،  بااینکه روزهای اول خیلی سخت گذشت ولی باعث شد پسرم غذا خوردن را بیاموزدو از غذاهای خوشمزه دیگر هم لذت ببره.کلمه های کوچکی که بسیار شیرین برزبان میاوردی سومین اتفاقی بود که من و بابایی را خوشحال کرد.مامان و بابا ، سیر(شیر)،آ...
19 فروردين 1391

جشن پایان سال مهدکودک

٢٠اسفندماه سال 90فرارسید.روزی که متین مامان قراره اولین برنامه هنری خود رادر حضور بیش از100 نفر از مادران و پدران برگزارکند. قرار بود که یه شعر دسته جمعی و یه نمایش اجرا کنند.من و متین هم دوسه هفته بود که با هم تمرین می کردیم .برای پسرمامان خیلی زود بود .آخه تازه به حرف زدن افتادی .چه برسه به شعر خوندن .ومن همین که پسر گلم روی سن آروم وایسه و خجالت نکشه کافی بود.  روز جشن .زندایی سحر هم اومده بود و برات یه هدیه خوشگل خریده بودومنم به خاطر اینکه مبادا من و ببینی و همه شعر رو فراموش کنی .اصلا جلو نیومدم و قاطی مامانای دیگه نشستم تا برنامت رو اجرا کنی .وازدور فقط قوربون صدقت می رفتم.وقتی روی سن اومدی .خیل...
23 اسفند 1390

سحر خیز باش... تا کامروا باشی

پسرم ؛ زمستان امسال (1390) یکی از طولانی ترین و سردترین زمستان هایی بود که در چند سال اخیر داشتیم .من خودم عاشق فصل پاییز و زمستان هستم ولی دیگه خسته شدم . دلم هوس یه آفتاب داغ تابستون کرده است .ولی خواب صبحهای زمستون واقعا می چسبه . به خاطر همین صبحها هردو می خوابیدیم و دیر می رسیدیم سر کار.البته بیشتر تقصیر آقا متین بود.صبح ها خیلی به سختی بیدار می شد.منم همه کارهامو می کردم ، لباسهامو می پوشیدم و آخرین مرحله تو رو از خواب بیدارمی کردم .خیلی وقتها هم با اینکه لباستو عوض می کردم از خواب بیدارنمی شدی و همین طوری بغلت می کردم و می بردم . بعضی وقتها هم خودت و به خواب می زدی چون  همش می خندیدی آخه...
16 اسفند 1390

جشن تخم مرغ رنگی

قراربود دراین جشن که مهدکودک فرهنگسرای اشراق برگزارکرده بود، مادرها با کمک بچه ها تخم مرغ رنگ کنند.و به خوشگل ترین تخم مرغ ها جایزه بدن. این برنامه قراربود در فضای باز برگزاربشه ولی به علت سرمای شدید داخل یکی از سالن ها برگزارشد.همه مامانا با بچه ها دور میزها نشسته بودن.متین هم همراه دوتا خاله مهربون با بقیه بچه ها دور میز نشسته بودن و قلم موبه دست آماده نشسته بودند.ولی آقا متین که چشمش به ما افتاد قلم مو رایک طرف پرت کرد و اومد بغل مامان و دیگه به هیچ صراطی هم از بغل مامانی پایین نیومد. این بود که من و متین در جشن تخم مرغها فقط نظاره گر بودیم و کلی شاد شدیم ولی خاله های مهربون از طرف ما دو تا تخم مرغ با دوتا کلاه درست کردکه خی...
15 اسفند 1390

تولددوسالگی

  متین جان، پسرم دوساله شدنت را بهت تبریک می گم   باورم نمیشه پسرکوچول موچولوی من بزرگ شده .من و بابا حسین بهت تبریک می گیم.امیدوارم 100 ساله نه..... 120 ساله..... نه...... 140 ساله .....نه بیشتر و بیشتر بشی.من و بابایی عاشقتیم.بدون تو زندگی برای ما صفایی نداشت . با اومدنت زندگی  رو برای ما شادتر و شادتر کردی. و یه رنگ و بوی تازه به زندگی ما دادی .آرزوی من و بابایی اینه که یه پسر با ایمان ، تحصیلکرده و مهربون بشی .و همیشه سلامت و سالم باشی امیدوارم به آرزومون برسیم .          اینم کارت دعوت تولدت...         ...
1 بهمن 1390

سفربه مشهد

متین ....این دومین باری بود که باهم مشهد رفتیم.دفعه قبلی 8 ماهت بودوالان 23 ماه و سه هفتت.تا حالا خودم فصل زمستون مشهد نرفته بودم .خیلی به همون خوش گذشت .با قطاردریک کوپه.به تو که خیلی خیلی خوش گذشت .تو این سفر فهمیدم خیلی خیلی شیطون شدی . تا الان شک داشتم و لی حالا مطمئن شدم ...انقدر توی قطار ورجه وورجه کردی که نگو.خوب شد با قطاررفتیم!! ولی خیلی از حرکت قطار تعجب کرده بودی.برات خیلی عجیب بود. ولی شب عجیب بود که راحت تا صبح خوابیدی.   مشهد سرمای شدیدی بودو برف خیلی زیادی آومده بود.تاحالا من حرم رو با این همه برف ندیده بودم .خیلی زیبا شده بود.توی حرم که رفتیم تو بابایی رفتی قسمت مردونه ها و من با خیال راحت رفتم زیارت ولی با...
1 بهمن 1390

خوشاشیراز و آن آب و هوایش ....

شیراز را ازآنچه که وصفش را شنیده بودم زیباتر و دل انگیزتر دیدمش.سرسبزیش ، نسیم خنکش ، مهربانی مردمش ، مکانهای دیدنیش همه و همه برای من جالب بود.  بی خود نیست که شاعر در وصفش گفته .... خوشا شیراز و ... چقدرمظلوم و ساکت تخت جمشیدآرمیده بود،این همه ابهت و زیبایی .... قدرت ایرانی ها را می توانستی در لابه لای این سنگهای تراشیده ، کوههای شکافته شده  حس کنی و احساس قدرت کنی و خودت را در آن زمان تصور کنی ولی حیف....حیف که انقدر مهجور مانده ... اینجا باغ ارمه ؟ ......فصل بهارکه بیاد اینجا حتما بهشت می شه... این پسره شیطون رفته بالای درخت.... یکی بیارتش پایین...&nbs...
1 دی 1390

متین موهاشو کوتاه کرده

متین جون دیروز بعداز1سال رفتیم آرایشگاه .موهات خلیلی خیلی بلندشده بود.بعض وقتها حتی برات با گل سر از پشت می بستم.خیلی تیپت با حال شده بود.   موهاتم از بس که بلندشده بود فر خورده بود.انگار پشت موهاتو فر کره بودی. وقتی می رفتیم حموم تازه معلوم می شد موهات چقدر بلندشده!!! تا اینکه یک عروسی دعوت شدیم .عروسی حمید پسرآقا نصرت ومن بالاخره برای اینکه پسرم خوش تیپ بشه تصمیم گرفتم موهاتو کوتاه کنم. یکبار که بردمت آرایشگاه خیلی گریه کردی و من و بابایی هرچی حواست رو پرت می کردیم فایده نداشت و خیلی می ترسیدی.    تا اینکه یکبار تبلیغات آرایشگاه تخصصی کودکان را دیدم به اسم سرزمین آرزوها و تصمیم گرفتم که پسر گلم و ببرم او...
27 شهريور 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد