من و پسرم

سفر هوایی

فقط یه پسر کوچولو به اسم متین می توانددریک  فضای نیم متردرنیم تر و با کمترین امکانات سرگرم کننده  و درمدت زمان یک ساعت و نیم پرواز این همه فعالیت (ورجه ووورجه )درهواپیما انجام داده و نه تنها خودرا سرگرم کند،بلکه باعث تفریح و سرگرمی دیگر مسافرین نیزشود.  می تونید مشاهده کنید!!!   ...
16 آذر 1391

انار و دیگر هیچ

    سعی می کنم فکرم را متمرکز کنم ....دستم رو روی پیشانی ام فشار می دهم ...و چشمانم را می بندم ...چیزی یادم نمی آید...با ید بیشتر فکر کنم ...تصاویر مبهمی از جلوی چشمانم می گذرند  ولی واضح نیستند .اولین چیزی که یادم می آد سریال اوشینه و شب های سردزمستونی ...فکر کردن به انار در ذهنم چه ارتباطی با سریال او شین و زمستان داره  ؟نمی دانم ...شاید در شب های سرد زمستان درحالیکه سریال اوشین می دیدیم  ، انار هم می خوردیم ... بیشتر فکر می کنم ...صدای مامانمو  می شنوم ، داشت  به پدرم می گفت :همه چا رو قرمز می کنی تورو خدا مواظب باش فرش لک نشه ،باید به چیزی زیرش پهن کنی ....و شایدم ا...
13 آذر 1391

به یاد او...

هرروز ساعت 6 عصرکه می شد، با صدای آب دادن گلهای حیاط ، درس و مشق را رها می کردم ... دمپایی هایم را پام می کردم وبا تمام سرعت پله ها رادوتایکی رد می کردم و خودمو به حیاط می رسوندم ... باز هم همون بوی همیشگی ، بوی خاک  و چمن های خیس خورده و آن خنکی خاص ...باز هم باباجون اونجا ایستاده بود ...کنار آن درخت کاج بلند و  آرام گلها رو آب می داد، روی تاب می نشستم و اورا نگاه می کردم ...تک به تک گلها را با حوصله آب می دادانگار می دانست که هر گلی چقدر تشنه است   ...بعدازآن دوچرخه سواری می کردم ...گهگاهی آب شلنگ را به سمت من می گرفت و من هم جیغ می کشیدم و فرار می ...
29 شهريور 1391

مثل یه کابوس..

خیس عرق شدم ..بالاخره به سختی ماشین و جاکردم از جلو به یه سمند چسبوندم ...جوری که به هیچ وجه نمی تونست عقب بیاد...صاحب مغازه ای که ماشینو جلوش پارک کردم چپ چپ از پشت شیشه نگاهی به من کرد، ولی می دونستم اگه ماشینو حرکت بدم دیگه جای پارک پیدا نمی کنم ...بنابر این به روی خودم نیووردم ...پیاده شدم ...دست متین رو هم گرفتم ...متین در حالیکه مدام می گفت منم میام ...منم میام از ماشین پیاده شد...تا خواستم دررو ببندم ...گفت : پیتیکو ...پیتیکو...خم شدم از کف ماشین اسبشو بهش دادم .درماشینو بستم ... صاحب مغازه همچنان چپ چپ داشت منو نگاه می کرد... خواستم برم ... ولی برگشتم ...رفتم طرف مغازه ...پیرمردبود...تا دید دارم به طرفش می رم سرش و پایین ان...
7 مرداد 1391

ناخن هایم را ازم نگیر

ناخن وسیله دفاعی است در انسان که درهنگام چنگ زدن طرف مقابل هنگام دعوا، نواختن گیتارو سه تار، کاهش اضطراب و استرس با جویدن آن و درزیبایی دست خانمهای با کلاس  کارآیی بالایی دارد.این عضوحتی باعث اختراع وسیله ای به نام لاک در انواع رنگها شده است و کلمه مانیکور وپدیکورهم از صدقه سر این عضو است که به دیگر اصطلاحات علم زیباشناسی همانند براشینگ و شینیون اضافه شده است و کاشت ناخن و رنگ آمیزی آن  هم مدتی است که باب مجالس و محاقل شده و منبع درآمدی شده برای علافمندان به این عضو نه چندان حساس  .واقعا اگر انگشت هرکسی بی ناخن بود، چه می شد؟ و اما در کودکان ...نقش دفاعی آن کار...
1 تير 1391

بابا جون دوستت دارم

تو مرا به بلندشدن،راه رفتن و دویدن تشویق کردی.بابا جون دوستت دارم . تو مرا درآغوشت پناه دادی وبا دستان قویت نوازشم کردی.بابا جون دوستت دارم . مهربان بودن را از عمق نگاه تو یادگرفتم.باباجون دوستت دارم . و عشق رابه گونه ای دیگروبه زبانی متفاوت ازتوآموختم وصدای تپش قلب مهربانت را حس کردم .   روزت مبارک بابا جون مهربونم.        ...
17 خرداد 1391

جشن گل و گلاب

اینجا جشنی برپاست  ...  میزبانان آن گلبرگ های صورتی محمدی هستند،عطر گل و گلاب در اینجا سرمستت می کند. میهمانان همه کسانی هستند که فارغ ازآلودگی ها ، هیاهوی های زندگی شهری به اینجا پناه آوردند،تا شاید کمی روحشان را با طبیعت بیارامند. اینجا جشن گل و گلاب است .      امسال یازدهمین سالیه که این جشن در فرهنگسرای اشراق برپامیشه ... این مراسم سنتی خیلی ایرانییه ،هیچ جوریم نمیشه تحریفش کرد، مدرنش کردو یا عوضش کرد، یه جورایی شبیه عید نوروزمون می مونه. بودن دراین مکان هرکسی رو آروم می کنه به قول معروف به آدم آرامش می ده ، دیدن اون همه گلبرگ صورتی یکجا ، عطر گلاب و...ه...
6 خرداد 1391

یه روز خوب

یه روز بهاری ....آخرای اردیبهشت بود که من و متین تصمیم گرفتیم بریم خوشگذرونی.ساعت 2 بعد از ظهر از اداره جیم زدیم .دوتایی . رفتیم پارک قیطریه . یادمه خیلی این پارک می اومدیم زمانهای قدیم.زمان بچگی آم.   اون موقع ها پارک این شکلی نبود.دورش نرده های سبز بلندداشت .بغلشم یه چرخ و فلک بود.وای که چه حالی می داد اون چرخ و فلک.پارک خیلی سرسبزتر، درختهاش هم خیلی بلند بود،البته شاید کوچولوبودیم درختها به نظرمون خیلی بزرگ می اومد! خیلی پارک می اومدیم .ما هم که سیرمونی نداشتیم .چقدر صف تاب طولانی بود و بدتر از اون اینکه تا یه خورده تاب می خوردم نوبت یکی دیگه می شد.باید زود می اومدیم پایین .یادش بخیر.   چشمتون روز ب...
30 ارديبهشت 1391

ماه اردیبهشت

ملودی زیبای گنجشکان وقت طلوع ، بوی نسیم آمیخته با عطر گل محمدی و رز ، خاک تازه خیس خورده باباران، صدای هیاهوی دخترکان و پسرکان درپارک کنار خیابان و...نوید اردیبهشت را می دهد.  هوای یک لیوان نسکافه شیرین پشت پنجره به دور از استرس چاقی ، هوای قدم زدن در چمن ها درزیر درختان ونوش جان کردن یک قلپ هوابدون منوکسید کربن، هوای رفتن و نشستن سر یک کلاس درس و جزوه نوشتن ، هوای یه هفته مسافرت به جای دور بدون تشویش کار و زندگی آینده ، هوای نون و ماست با طعم تویسرکانیش، هوای دیدن یکی ازفیلم های مهرجویی.   یاددرسهای کتاب مدرسه که بایدزود تم...
16 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد