سحر خیز باش... تا کامروا باشی
پسرم ؛
زمستان امسال (1390) یکی از طولانی ترین و سردترین زمستان هایی بود که در چند سال اخیر داشتیم .من خودم عاشق فصل پاییز و زمستان هستم ولی دیگه خسته شدم . دلم هوس یه آفتاب داغ تابستون کرده است .ولی خواب صبحهای زمستون واقعا می چسبه . به خاطر همین صبحها هردو می خوابیدیم و دیر می رسیدیم سر کار.البته بیشتر تقصیر آقا متین بود.صبح ها خیلی به سختی بیدار می شد.منم همه کارهامو می کردم ، لباسهامو می پوشیدم و آخرین مرحله تو رو از خواب بیدارمی کردم .خیلی وقتها هم با اینکه لباستو عوض می کردم از خواب بیدارنمی شدی و همین طوری بغلت می کردم و می بردم . بعضی وقتها هم خودت و به خواب می زدی چون همش می خندیدی آخه خودت نگاه کن.این چه وضع خوابیدنه ؟آگه شبها انقدر شیطونی نکنی و زود بخوابی .صبحها زود بیدارمی شی.من یادمه مامانم می گفت شماها که بچه بودین ساعت 7 شب می خوابیدین ، اگه مهمون هم می اومد خونمون هم فرقی نداشت .بی خود نیست که قدیمیا می گن سحر خیز باش .... تا کامروا باشی.