متین وارد 9 سالگی می شود
متین عزیز
روزهای زیادی است که برایت ننوشته ام ، امروز که برایت می نویسم روز شنبه 23 دی ماه 96 است ، هم اکنون من سر کار هستم و تو مدرسه هستی ، کمی سرم خلوت شده ، خیلی از ساعتهایی که سر کار هستم به تو فکر می کنم .به این که وقتی از مدرسه آمدی چه کنم ، شام چی درست کنم و چه کنم که به تو بهترینم بیشتر خوش بگذرد . هر چه که بزرگ تر می شوی ، علاقه و وابستگیم به تو بیشتر می شود .و دلم میخواهد روزهای کودکی شیرینی داشته باشی .
روزهای کلاس دوم برای تو روزهای سختی بود ، چون کلاس اول آنچنان با مشق و کتاب و دفتر سراغ نداشتی و لی کلاس دوم هرشب باید دیکته بنویسی و بنویسی ... تکرار و تکرار تا کلمات ملکه ذهنت شود. شعر حفظ کنی و اعداد را به روش مختلف جمع کنی و از هم کنی ، کتابهای زمان شما با زمان ما کاملا فرق دارد .روشهای جمع و تفریق فرق داردو به جرات می توانم واست تعریف کنم که درسهای شما کمی سخت تر از دوران ماست . ولی تو موفق میشوی باهوش هستی و لی حواس پرت ، زود حوصلت سر میره ، دلت می خواهد مدام بازی کنی ، سر دیکته نوشتن ساعتها چونه می زنی . و این همان شیطنت بچگی است که هنوز در تو خاموش نشه .
با وچود ملینا هم بازیهای شما چند برابر شده مدام دنبال هم می دوید و خوش میگذرونید تو برای او شکلک در میاوری و اومدام می خندد، دلم می خواهد این شادی تا بزرگ شدن شما ادامه داشته باشد و دوتایی با هم خوش باشید و هوای همدیگرو داشته باشید.
تولد امسال تو در 2 مرحله برگزارشد ، مرحله اول خونه مامانی بود و مرحله دوم هم با حضور کوشا و بابا کمال و خاله شکوفه در رستوران پارگ جمشیدیه .
متین جان این روزها که به قدت نگاه می کنم باورم نمیشود تو همان متین توپولیه و قل قلیه من هستی ، به طرز سریعی داری قد میکشی و من هرروز دلتنگ روزهای کودکی تو هستم . تمام سعی ام رو میکنم تا در مهارتهای زبان ، ورزش پیشرفت کنی . الان حدود سه فصله که زبانت رو ادامه دادی و من هر ترم یک روز در میان به کلاس زبان میبرمت و به همراه خواهرت منتظر میمانیم تا از کلاس برگردی . خیلی سخته بردن و آوردنت ولی دوست دارم زبانت فول فول بشه تا مشکل زبان نداشه باشی .