من و پسرم

پیش به سوی مدرسه

1394/8/16 15:28
نویسنده : مریم
399 بازدید
اشتراک گذاری

از هیجان خوابم نمی برد، استرس به سرا غم  آمده ... از جا یم بلند میشوم  و چراغ رو روشن می کنم یکبار دیگه درکیفت را باز می کنم و همه چیزهایی رو که برات کذاشتم چک می کنم ( لیوان ، حوله و...) به مغزم فشار می آورم شا ید یادم بیاید که روز اول مدرسه چه وسایلی لازم است ؟ چیزی یادم نمی آید ... در کیف رو میبندم و به سراغ لباسهایت می روم ...جورابهایت  رو عوض می کنم و جورابی  رو میزارم که به رنگ شلوارت بیاد در کمال ناباوری نگاهت می کنم ...و با خودمم میگم متین کوچک من کی بزرگ شد؟ چقدر آرزوی این روز را داشتم و ناگهان چقدر زود گذشت و قرار است فردا یعنی 10 مهر 94  درسن 5 سال و 9ماهگی  وارد پیش دبستانی شوی ، قرار است وارد مسیز تازه ای از زندگی شوی و قرار است راه طولانی را آغاز کنی .

رور اول من و بابا حسین رو هم دعوت کرده بودند و جشن مختصری برای والدین به همراه بچه هایشان تدارک دیده بودند، در جیاط با دوستاان جدید فوتبال بازی کردید،و بعد مسابقه دادید، پدرها هم تو این مسابقه شرکت می کردند، مسابقه حمل تخم مرغ با قاشق و بادکنک ترکوندن با پا و... که مادرها کلی خندیدن...تو سرا پا شور بودی و هیجان و مدام اینطرف و آنطرف می پریدی ، من هم نیشم تا بنا گوش باز بود ، آخه خیلی خیلی خوشحال بودم ،  بعد از زیر قرآن ردشدید و به کلاستون رفتید ، من و بابا حسین هم اومدیم ، معلمتون خودش رو معرفی کرد و نکانی را به پدر و مادرها توضیح داد و بعد نمایش جالب و خنده داری اجرا کردند که من از خنده روده بر شده بودم ، هنرپیشه از تو سوال کرد میخواهی چه کاره شوی و تو گفتی پلیس و بعد درآن نمایش نقش پلیس رو بازی کردی و به مسابقه بود که با قطع شدن موسیقی باید شکلک درمیاوردی که جایزه اول رو تو گرفتی ، فکر کتم در آینده هنرپیشه خوبی شوی .

بین دوستان و همکلاسی هایت شاید به جرات بتوان گفت تو از پر تجرک ترین و پر انرژی ترین ها بودی .در آخر یک کیک رو به همراه معلم جوان و خوشرویت  خانم روستا بریدید و اینطور بود که اولین روز از سالهای تحصیلی یعنی در 10 مهر 94 آغار شد.مبارک باشه و موفق باشی. پسرم 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


پسندها (1)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد