من و پسرم

عیداومد....بهار اومد

1390/1/14 15:51
نویسنده : مریم
399 بازدید
اشتراک گذاری

بهار سال ۹۰ رسید و پسرمن الان ۱ سال و دوماه و نیمشه یعنی ۵/۱۴ ماهشه.پارسال همین موقع ها ۵/۲ ماهه بودی.

عیدت مبارک باشه پسرم .امسال سال تحویل ساعت ۲ نصفه شب بود.تو تا ساعت ۱ بیداربودی ولی بالاخره نتونستی بیشتر بیداربمومنی و خوابت برد.موقع سال تحویل من و بابایی بیداربودیم.وقتی سال تحویل شد.تو خواب بوست کردیم و بهت تبریک گفتیم .بابایی عیدیت و گذاشت زیر بالشتت.

۳-۲ روز اول لباس عیدت و پوشیدی و رفتیم خونه بابا بزرگ و بابا کمال و مامان جون و... کلی هم عیدی گرفتی .قرارشد عیدیات و برات بزاریم توی حسابت .برای خود خودت .

روز ۴ هم بابابا کمال و دایی مهدی و زندایی سحر رفتیم کیش.خیلی خوش گذشت .تو هواپیما زیاد شیطونی نکردی وخوابیدی.ولی تو این چندروز اصلا غذا نخوردی.فقط سیب زمین سرخ کرده می خوردی. لب دریا همش توی شن ها غلت می زدی وخیلی حال کردی.ولی یه قایق سوارشدیم که خیلی ترسیده بودی و همش اشک ریختی.تا قایق وایمیستاد آروم می شدی .ویک اتفاق جال هم افتاد ....روزی که می خواستیم برگردیم .بابا کمال بلیط تورو گم کرده بود.هممون استرس گرفتیم.ولی توی فرودگاه برامون یه بلیط جدید صادرکردند.وچون شناسنامتو نبرده بودیم.مامور اونجا می گفت باید ثابت کنید که این بچه پسر شماست.وبعد از کلی گرفتاری بلیط برات صادر کرد.از یه طرف من هم خوشحال بودم.چون گفتم به تو بلیط نمی دن و مابیشتر توی کیش می مونیم ولی نشد.

روز۸و۹و۱۰ هم بابایی رفت سر کار و من و تو دوتایی تا ساعت ۱۱ می خوابیدیم .خیلی کیف داد.پیاده دوتایی می رفتیم صبح نون می گرفتیم و صبحونه می زدیم.یه شبش هم رفتیم پارک ارم .

بقیه روزهم رفتیم عیددیدنی .

یه...........خبر........ خوب..........

یه خبر خوب اینکه شما در روز ۱۰ فرورین سال ۱۳۹۰ راه رفتی و روی دو تا پاهای قشنگت وایستادی.تبریک می گم پسرم .

من و بابایی کلی باهات تمرین کردیم .بابایی یک طرف می نشست و منم یک طرف .و تو بین ما راه می رفتی و لی اولش خیلی ترس داشتی و همش خودتو یک مرتبه مینداختی و لی بالاخره ترست ریخت .ولی حالت راه رفتنت خیلی بامزه بود همزمان که راه افتادی دستاتو هم جلو و عقب می بردی . وخیلی بامزت کرده بود.همش هم با باسن می خوردی زمین .ولی خیلی دوست داشتی راه بری .همش می گفتی دستم ول کن تا خودم برم .ازت  خیلی فیلم گرفتم.خیلی برای من و بابایی خوشحال کننده بود این اتفاق.دیگه الان دوتایی می تونیم بریم پارک.دیگه می تونی کیف مامان و بیاریو براش خرید کنی.شوخی کردم.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد