یه تولد دیگه......هورا......هورا.....
روز تولدت برای من یک اتفاق بزرگ بود، حس می کردم باید به خودم خیلی افتخارکنم که تورو بزرگ کردم شاید هم یه حس غرور...... الان می تونم بگم که من یه پسر یه ساله دارم .
کم کم دارم باور می کنم که من و بابابی خیلی بهت وابسته شدیم و تو هم همینطور.خیلی به ما نیاز داری . من که بیشتر از روزهای اول دوست دارم چون حس می کنم که تو هم دوستم داری.
راستی تو چه حسی نسبت به ما داری ؟؟ خیلی دوست دارم بدونم .
دیروز دومین بار بود که برات تولد گرفتم .یه تولد با دوستهای مهدکودک و یه تولد هم با فامیل و دوستهای مامان و بابا .
عکس بالا تولدت توی مهده .اسم دوستات به ترتیب از چپ به راست
سامان -بنت الهدی -سارینا-خودت-هانیه -کیانا-یکتا
تولد توی خونه هم خیلی شلوغ شد.حدود ۴۰ نفر مهمون داشتیم و با اینکه همه بهم گفتند تولد نگیرم ولی من خلیی دوست داشتم و گرفتم.خداییش خیلی آقا بودی .اصلا گریه نکردی .بهت افتخار می کنم پسرم عکهاشو برات می ذارم .کیکت هم شبیه یه نی نی بود.وقتی رفتم کیک انتخاب کنم . بچه های دیگه رو می دیدیم که خودشون کیکشون را انتخاب می کردن .خیلی دوست داشتم تو هم خودت کیکتو انتخاب می کردی . ایشاا... سال دیگه فکر کنم بتونی خودت انتخاب کنی