پیش به سوی مدرسه
از هیجان خوابم نمی برد، استرس به سرا غم آمده ... از جا یم بلند میشوم و چراغ رو روشن می کنم یکبار دیگه درکیفت را باز می کنم و همه چیزهایی رو که برات کذاشتم چک می کنم ( لیوان ، حوله و...) به مغزم فشار می آورم شا ید یادم بیاید که روز اول مدرسه چه وسایلی لازم است ؟ چیزی یادم نمی آید ... در کیف رو میبندم و به سراغ لباسهایت می روم ...جورابهایت رو عوض می کنم و جورابی رو میزارم که به رنگ شلوارت بیاد در کمال ناباوری نگاهت می کنم ...و با خودمم میگم متین کوچک من کی بزرگ شد؟ چقدر آرزوی این روز را داشتم و ناگهان چقدر زود گذشت و قرار است فردا یعنی 10 مهر 94 درسن 5 سال و 9ماهگی وارد پیش دبستانی شوی ، قرار است وارد مسیز ت...
نویسنده :
مریم
15:28