من و پسرم

جابه جایی

1393/2/9 16:56
نویسنده : مریم
347 بازدید
اشتراک گذاری

جا...به ... جایی...اسمش روشه ...شاید بکی از لغاتی باشد که آفریننده اش زیاد به مخش فشار نیاورده تا کلمه جدیدی جای ان بگذارد ... شاید یکی از اتفاقات بزرگ و خوشایند امسال جابه جایی محل سکونتمان بود ، آن هم به چه جایه جایی  !!

در یکی از روزهای آبان ماه در سال 92 مابه منزل جدید نقل مکان کردیم ، خانه ای در محله قدیمی و با خاطرات رنگارنگ ، شاید نزدیک 15 سال پیش بود که در این مکان و نه خانه فعلی زندگی کردیم ، روزهای خوش و بدی را در این خانه داشتیم .

حس خوبی می دهدکه از کنار دیوارهای همان کوچه می گزری... که همیشه می گذشتی در نوچوانی ...انگار تمام آن دیوارها پراز خاطره اند.اینجا همان مکانی بود که اتفاقات خوبی برایمان رقم خورد.دانشگاه، تجربه کار، بازنشستگی بابا و مامانم ، عیدهای خوب و شاد، دور هم جمع شدنها و...

و اتفاقات تلخ ...

از همه بدتر مرگ مادرم که شاید خاطرات ان ...این روزها مدام برایم تداعی می شود.

با گذراندن اون روزهای بد ، باز هم دوست داشتم به این خانه برگردم ، چرا که هر لحظه بودنش را در کنارم حس کنم و حتی باعث شود دقیقه ای فراموشش نکنم .

حالا ان خانه در همان مکان و به شکل دیگری اوچ گرفته بود، دیگر آن خانه سه طبقه با ستونهای بزرگ وجود نداشت و تبدیل به خانه 5 طبقه با شکل عجیب شده بود.

ما در طبقه دوم و در کنار واحد مادر بزرگ  ساکن شدیم. تقریبا در همان طیقه ای که دوران نوجوانی بودیم و انزوزها رو سپری کردیم...طبقه بالا عمو جان و بالاترش هم بابا کمال ... به سبک و سیاق قدیم ... در کنار هم ... در یک آپارتمان خانوادگی ...با این تفاوت که دیگر پله هارو  پیاده بالا و پایین نمیریم ...و دیگر از پنجره برای فضولی میهمانهای همدیگرو دید نمیزنیم...

و افسوس  برای تو می خورم متین جان که مادر بزرگ مهربان و خاصتنی تو نیست تا لذت بودنش را درک کنی ...و هرروز زمانی را با محبت کردن هایش بگزرانی ... تصور و خیال این موضوع  هم حتی مرا شاد می کند. شکی نیست که وجودش در این آپارتمان همه را سرشار از شادی میکرد. چر ا که وجودش همه سرشار از شادی و حس کمک به دیگزان بود. افسوس...

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد