من و پسرم

حال و هوای 9 سالگی

متین جان پسرم  امروز که برایت می نویسم 28آبانماه سال 98 است .اینترنت ها قطع است و شهر به خاطر گرانی بنزین در سکوت مطلق و خفقان به سر میبرند . بنزین از 1000 تومان به 3000 تومان گران شده است و مردم که زیر فشار اقتصادی هستندبه خیابان ها ریختندتاجویای حقشان شوند.ولی از جانب سران اغتشاشگرو اشرار نامیده می شوند. اینها را برای این مینویسم ، شاید بعدها خواندن این نوشته ها از حال و هوای کشورت در این زمان برایت جالب باشد.و این را بدانی که همه مادران و پدران  این عصر نگران آینده ای  است که چه از لحاظ تحصیلات ، کار، معیشت ، محیط زیست و... ما را نگران کرده است . این روزها گلاس چهارم را می گذرانی ، بهد از ظهر ها ساعت 3:30...
23 مرداد 1400

تولد 9 سالگی ...

پسرم  9 سالگیت مبارک ! یکسال دیگر گذشت و من هرروز شاهد قد کشیدن تو هستم . گاهی دستانت را که روی دستم میگذارم ، باورم نمیشود که فقط چند سانت کوچک از دستهای من کوچکترند و شماره پاهایت به من رسیده است . مادر که میشوی تازه معجزه خدا را در هر لحظه در فرزندانت کشف می کنی ، تو برای من همان معجزه ای.هنوز هم قشنگترین اتفاق زندگی من تو بودی . تولدت در کنار دوستات و کاملا پسرونه به روش خودت برگزار شد، استخر ، پانتومیم و...کیک به شکل زمین فوتبال ... بابا پیتزا پخت ، باباکمال ساندویج الویه درست کرد و من هم اسنک ، در کنار ژله و ترافل شکلاتی و تنقلات آماده کردم برای اینکه یه روز برات بشه یه خاطره خوب ... ملینا خیلی ذوق داشت و درکنارت عکس گ...
6 آبان 1397

بازیهای مورد علاقه

 داشتم در اینترنت سرچ میکردم و طریق بازی ono را یاد میگرفتم . این روزها شدیدا به بازیهای  کارتی رو آوردی ،  بازی ono یکی از کارتهایی است که این روزها ساعتها با آنها بازی می کنی ، و مدام از من هم میخواهی که با تو بازی کنم . راستش رو بخوای من هم در کارت بازی اصلا  استعداد ندارم و اصولا یاد نمیگیرم . البته خوشحالی من از این بایت است که کمی بازیهای جنگی که هنوز از دوران کودکی انجام میدهی میکاهد. چون هنوز که هنوز است ساعتها با خودت بازیهای جنگی و رزمی انجام می دهی و با دوستان و دشمنان خیالی می جنگی که قسمت اعصاب خورد کنش اینه که همراه با صدای تیر اندازی و شلیک است . و این در دراز مدت کمی ما رو نگران کرده است و ...
28 دی 1396

متین وارد 9 سالگی می شود

متین عزیز روزهای زیادی است که برایت ننوشته ام ، امروز که برایت می نویسم روز شنبه 23 دی ماه 96 است ، هم اکنون من سر کار هستم و تو مدرسه هستی ، کمی سرم خلوت شده ، خیلی از ساعتهایی که سر کار هستم به تو فکر می کنم .به این که وقتی از مدرسه آمدی چه کنم ، شام چی درست کنم و چه کنم که به تو بهترینم بیشتر خوش بگذرد . هر چه که بزرگ تر می شوی ، علاقه و وابستگیم به تو بیشتر می شود .و دلم میخواهد روزهای کودکی شیرینی داشته باشی . روزهای کلاس دوم برای تو روزهای سختی بود ، چون کلاس اول آنچنان با مشق و کتاب و دفتر سراغ نداشتی و لی کلاس دوم هرشب باید دیکته بنویسی و بنویسی ... تکرار و تکرار تا کلمات ملکه ذهنت شود. شعر حفظ کنی و اعداد را به روش مختلف جمع ک...
23 دی 1396

متین به مدرسه می رود

یه روز خاص و مهم رسیده است  ، ازون روزهایی که سالهای سال تو ذهن میمونه ،  بعدها خاطرات این روز میشه یکی از خاطره های شیرین زندگی. خودم انقدر ذوق دارم که نگو... مدام اشک توی چشمهام جمع می شد و سعی میکنم جلوی خودم رو بگیرم ، فکر کنم این روز یکی از روزهایی است که واسه هر مادری می تونه خاص باشه و برای من خیلی بیشتر متین من انقدر بزرگ شده که میخواد بره مدرسه ،اولین قدم درراه تحصیل علم و پیشرفت ...یعنی آغاز راه ...به راه طولانی در جهت پیشرفت های آینده . آرزوی من موفقیت توست پسرم اولین درجه در تربیت و پرورش و سوم درس و تحصیلات بالا... یک گزارش لحظه به لحظه و به صورت تصویری میزارم اینجا ، تا هم این روز خاص رو یه جوری ثبت کرده ب...
26 مهر 1395

متین بی دندون میشود

داستان لق شدن دندان و افتادن  اولین دندانها برای متین در زمستان 94 پیش آمد و ناگهان سه دندان با هم لق شد. اولین دندون به سرنوشت بدی دچار شد چون همراه با بستنی خوشمزه ای قورت داده شد و مشخص نشد چه بر سرش آمد ، دندان دوم در مدرسه افتاد و به عنوان یادگاری نگه داشته شد و دندان سومی هم هنوز سرنوشتش مشخص نشده.در هر صورت افتادن دندانها و جای خالی آن در صورتت بیش از اینکه برای خودت جذاب باشد برای من و بابا هم خیلی خوشایند بود وما را بسی خوشحال کرد از جهت نشانه های بزرگ شدن  شازده پسرمون
18 اسفند 1394

6سالگی من

حالا دیگه من یه پسر 6ساله شدم، قد کشیده ام ، چهره ام کمی با کودکی هایم تفاوت پیدا کزده ، لبریز شدم ار انرژی های نهفته ، ساعتهای طولانی با خودم باری می کنم ، کارتون  بن تن ، هالک روخیلی دوست دارم ، حیوون مورد علاقه من دایناسور است ، عاشق بازی تکن هستم و مدام به شخصیتهای آن فکر می کنم و البته مامان اجازه نمیده باری کنم ، عذای مورد علاقه من عدسی، قرمه سبزی و ماکارونی  پروانه ای است ، کورن فلکس کاکائویی و شیر صبحانه مورد علاقه من است که باز چون در خوردنش افراط می کنم محدود شده است ، بستنی و پیتزا ازین غذاهای سوسولی دوست ندارم و لی تارگیها عاشق نوشابه شدم ، به جرات میتونم بگم خستکی نا پذیرم چون می توانم مدتهای زیادی بازی کنم و اصلا نشین...
27 دی 1394

محرم از راه می رسد

ماه محرم  امسال هم از راه رسید ، همراه  بابا حسین درمراسم عزاداری امام حسین (ع) شرکت کردی، نذری دادیم  و نذری خوردیم ، توی دسته ها هم زنجیر زدی ، فلسفه این مراسم رو بارها بصورت داستان برایت تعریف کردم  و خواندم . و تو هم با  قد کوچک و سن کمت درک کردی و دیدی  آنچه که مسلم است من و بابا حسین به این روزها اعتقاد داریم و ودوست داریم تو هم عشق امام حسین رو تو دلت از بچگی داشته باشی همینطور که ما داشتیم . ...
25 آبان 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد