من و پسرم

جشن تخم مرغ رنگی

قراربود دراین جشن که مهدکودک فرهنگسرای اشراق برگزارکرده بود، مادرها با کمک بچه ها تخم مرغ رنگ کنند.و به خوشگل ترین تخم مرغ ها جایزه بدن. این برنامه قراربود در فضای باز برگزاربشه ولی به علت سرمای شدید داخل یکی از سالن ها برگزارشد.همه مامانا با بچه ها دور میزها نشسته بودن.متین هم همراه دوتا خاله مهربون با بقیه بچه ها دور میز نشسته بودن و قلم موبه دست آماده نشسته بودند.ولی آقا متین که چشمش به ما افتاد قلم مو رایک طرف پرت کرد و اومد بغل مامان و دیگه به هیچ صراطی هم از بغل مامانی پایین نیومد. این بود که من و متین در جشن تخم مرغها فقط نظاره گر بودیم و کلی شاد شدیم ولی خاله های مهربون از طرف ما دو تا تخم مرغ با دوتا کلاه درست کردکه خی...
15 اسفند 1390

تولددوسالگی

  متین جان، پسرم دوساله شدنت را بهت تبریک می گم   باورم نمیشه پسرکوچول موچولوی من بزرگ شده .من و بابا حسین بهت تبریک می گیم.امیدوارم 100 ساله نه..... 120 ساله..... نه...... 140 ساله .....نه بیشتر و بیشتر بشی.من و بابایی عاشقتیم.بدون تو زندگی برای ما صفایی نداشت . با اومدنت زندگی  رو برای ما شادتر و شادتر کردی. و یه رنگ و بوی تازه به زندگی ما دادی .آرزوی من و بابایی اینه که یه پسر با ایمان ، تحصیلکرده و مهربون بشی .و همیشه سلامت و سالم باشی امیدوارم به آرزومون برسیم .          اینم کارت دعوت تولدت...         ...
1 بهمن 1390

سفربه مشهد

متین ....این دومین باری بود که باهم مشهد رفتیم.دفعه قبلی 8 ماهت بودوالان 23 ماه و سه هفتت.تا حالا خودم فصل زمستون مشهد نرفته بودم .خیلی به همون خوش گذشت .با قطاردریک کوپه.به تو که خیلی خیلی خوش گذشت .تو این سفر فهمیدم خیلی خیلی شیطون شدی . تا الان شک داشتم و لی حالا مطمئن شدم ...انقدر توی قطار ورجه وورجه کردی که نگو.خوب شد با قطاررفتیم!! ولی خیلی از حرکت قطار تعجب کرده بودی.برات خیلی عجیب بود. ولی شب عجیب بود که راحت تا صبح خوابیدی.   مشهد سرمای شدیدی بودو برف خیلی زیادی آومده بود.تاحالا من حرم رو با این همه برف ندیده بودم .خیلی زیبا شده بود.توی حرم که رفتیم تو بابایی رفتی قسمت مردونه ها و من با خیال راحت رفتم زیارت ولی با...
1 بهمن 1390

خوشاشیراز و آن آب و هوایش ....

شیراز را ازآنچه که وصفش را شنیده بودم زیباتر و دل انگیزتر دیدمش.سرسبزیش ، نسیم خنکش ، مهربانی مردمش ، مکانهای دیدنیش همه و همه برای من جالب بود.  بی خود نیست که شاعر در وصفش گفته .... خوشا شیراز و ... چقدرمظلوم و ساکت تخت جمشیدآرمیده بود،این همه ابهت و زیبایی .... قدرت ایرانی ها را می توانستی در لابه لای این سنگهای تراشیده ، کوههای شکافته شده  حس کنی و احساس قدرت کنی و خودت را در آن زمان تصور کنی ولی حیف....حیف که انقدر مهجور مانده ... اینجا باغ ارمه ؟ ......فصل بهارکه بیاد اینجا حتما بهشت می شه... این پسره شیطون رفته بالای درخت.... یکی بیارتش پایین...&nbs...
1 دی 1390

متین موهاشو کوتاه کرده

متین جون دیروز بعداز1سال رفتیم آرایشگاه .موهات خلیلی خیلی بلندشده بود.بعض وقتها حتی برات با گل سر از پشت می بستم.خیلی تیپت با حال شده بود.   موهاتم از بس که بلندشده بود فر خورده بود.انگار پشت موهاتو فر کره بودی. وقتی می رفتیم حموم تازه معلوم می شد موهات چقدر بلندشده!!! تا اینکه یک عروسی دعوت شدیم .عروسی حمید پسرآقا نصرت ومن بالاخره برای اینکه پسرم خوش تیپ بشه تصمیم گرفتم موهاتو کوتاه کنم. یکبار که بردمت آرایشگاه خیلی گریه کردی و من و بابایی هرچی حواست رو پرت می کردیم فایده نداشت و خیلی می ترسیدی.    تا اینکه یکبار تبلیغات آرایشگاه تخصصی کودکان را دیدم به اسم سرزمین آرزوها و تصمیم گرفتم که پسر گلم و ببرم او...
27 شهريور 1390

سفر به کرمانشاه

روز 12 خردادسال90 تصمیم گرفتیم که به سمت کرمانشاه بریم .خونه عمه فاطمه.ظهر ساعت 2 حرکت کردیم.جاده خیلی خیلی قشنگ بود.همه جاده سبز سبز شده بود.توی راه ایستادیم وکلی عکس انداختیم.و متین جان تو توی سبزه ها کیف می کردی.خیلی خوشحال بودی.به کرمانشاه که رسیدیم ، ساعت 9 شب بود.تو دیگه تو ماشین کلافه شده بودی و همش می خواستی بری بغل بابات ویا به فرمون و ضبط دست بزنی.خودت صدای ضبط و زیاد می کردی و تندتند می رقصیدی. تا عمه فاطمه رو دیدی بغلش پریدی.با اینکه از 7 ماهگی تا الان ندیده بودی.خیلی زود هم با پریا اخت شدی. اونجا چون خونشون بزرگ بود همش راه می رفتی.شب هم که نمی خوابیدی .یه اسباب بازی هم تو اتاق پریا بود که همش به اون اشاره می ...
17 خرداد 1390

یه تولد دیگه......هورا......هورا.....

روز تولدت برای من یک اتفاق بزرگ بود، حس می کردم باید به خودم خیلی افتخارکنم که تورو بزرگ کردم شاید هم یه حس غرور...... الان می تونم بگم که من یه پسر یه ساله دارم . کم کم دارم باور می کنم که من و بابابی خیلی بهت وابسته شدیم و تو هم همینطور.خیلی به ما نیاز داری . من که بیشتر از روزهای اول دوست دارم چون حس می کنم که تو هم دوستم داری. راستی تو چه حسی نسبت به ما داری ؟؟  خیلی دوست دارم بدونم . دیروز دومین بار بود که برات تولد گرفتم .یه تولد با دوستهای مهدکودک و یه تولد هم با فامیل و دوستهای مامان و بابا . عکس بالا تولدت توی مهده .اسم دوستات به ترتیب از چپ به راست سامان -بنت الهدی -سارینا-خودت-هانیه -کیانا-یکتا ...
7 خرداد 1390

متین بی دندون...افتاد تو قندون

متین جان ، پسرگلم یکی از دندون های قشنگت دراومد ، می دونم خیلی سختته ، خیلی دردت می آد،ولی تحمل کن .داری خوشگل تر می شی. تصور کن متین و با یه ردیف دندون سفید.....خیلی ماه می شی.دیروزمامان بزرگ برات آش دندونی درست کردو پخش کردیم.به امید اینکه دندونهای بعدیت راهت تر دربیاد. دندونشو...... این عکس اولین دندون متین گله  ...
7 خرداد 1390

من دیگه راه می رم

متین جان ، این روزها دیگه کامل راه می ری،البته خیلی می خوری زمین ولی انقدر پشتکارت قویه که مدام ادامه می دی و تمرین می کنی . همش دوست داری راه بیاری ، خودت بری، کسی هم دستت رو نگیره ، جهت مخالف هم می ری یعنی اگر من هر طرفی برم تو جهت مخالفشو می ری .تازه وقتی هم می آیم دنبالت پا می گذاری به فرار.شیطون و بازیگوش من . دلم واسه زانوهات می سوزه ، آخه خیلی درد می گیرن. عصرها وقتی از سرکار میریم خونه ، می برمت پارک .همش تو پارک راه می ری و آواز می خونی . راه خودتو می ری .اصلا نمی ترسی .۲-۳ بار قایم شدم ببینم چه اتفاقی می افته .ولی انگار نه انگار .خیلی سر نترسی داری . عاشق سرسره شدی.تازه سرسره هم برعکس می ری بالا.راه بچه های دیگه رو میبندی...
1 ارديبهشت 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد