من و پسرم

پیش به سوی مدرسه

از هیجان خوابم نمی برد، استرس به سرا غم  آمده ... از جا یم بلند میشوم  و چراغ رو روشن می کنم یکبار دیگه درکیفت را باز می کنم و همه چیزهایی رو که برات کذاشتم چک می کنم ( لیوان ، حوله و...) به مغزم فشار می آورم شا ید یادم بیاید که روز اول مدرسه چه وسایلی لازم است ؟ چیزی یادم نمی آید ... در کیف رو میبندم و به سراغ لباسهایت می روم ...جورابهایت  رو عوض می کنم و جورابی  رو میزارم که به رنگ شلوارت بیاد در کمال ناباوری نگاهت می کنم ...و با خودمم میگم متین کوچک من کی بزرگ شد؟ چقدر آرزوی این روز را داشتم و ناگهان چقدر زود گذشت و قرار است فردا یعنی 10 مهر 94  درسن 5 سال و 9ماهگی  وارد پیش دبستانی شوی ، قرار است وارد مسیز ت...
16 آبان 1394

مهمان ما ازراه رسید

بالاخره مهمان تازه وارد ما از راه رسید، از آمادنش الان 3 ماهه که میگذره ،ملینا ( باران ) خواهری مهربان برای تو خواهد شد ، راستش رو بگم زیاد حال تو خوب نبود در این دوران ... رقیب جدید کمی جایت را تنگ گرده بود و گهگاهی تو را درون غار تنهایی ات همون جایی که همه روانپزشکان از آن بسیار یاد می کنند می برد، البته من و بابا حسین از قبل در این خصوص بسیار مطالعه کرده بودم و هر آنچه یاد گرفته بودیم در این مدت  از خرید کادوهای رنگارنگ تا بی توجهی به این میهمان تازه و...روی تو پیاده کردیم  تا این دوران پر تنش را سپری کنی . گهگاهی که خواهرت خواب بود بلند بلند دادمیزدی ، هرکس به دیدن ملینا (باران ) می آمد سریع به سمت او میامدی و اورا از اینکار...
6 آبان 1394

مهمان تازه

قرار است یه مهمان بیاد به خانواده ما... یه مهمون همیشگی ... با متین باشه ... با متین  بمونه ... همه منتظریم و لحظه شماری می کنیم واسش....مخصوصا متین ... ...
16 خرداد 1394

یه پیک نیک سه نفره

در یکی از روزهای زیبا ی اوایل فروردین ماه ، پدرو پسر تصمیم گرفت که مرا مهمان یک جوجه کباب توپ کنند. مراحل آماده سازی و سایل پیک نیک آماده شده و مقصد جنگلهای لویزان در نظرگرفته شد. هوا بسیار دلپذیری بود و نم نم باران میزد، من برمسند نشستم و متین چوب جمع می کرد و پدر هم جوجه ها را به سیخ کشیدو در نهایت هم ناهار بسیار خوشمزه ای  آماده شد که صرف شد و بسار هم چسبید. جای بقیه هم خالی ... ...
25 فروردين 1394

متین مسوول غرفه بازی میشود

درروزهای آخر سال ، در مهد کودک متین (آفرینش) جشن و خیریه ای برگزارشد.که آثار و هنرهای دستی بچه های مهد به فروش می رسید.و جالب اینکه فروشنده بچه ها بودند و هر میز دارای صندوقی بود که پول آن توسط بچه های مهد کودک دریافت میشد. ابتکار بسیار جالبی بود، از یک طرف به بچه ها مسولیت داده میشد و از طرفی دیگر اعتماد به نفس بچه ها بسیار بالا می رفت . مهد کودک آفرینش دارای فضای بسیار مناسب و دلنشینی بود که 6 ماهی بود که درآن این مهد پذیرفته شده بود این مهد دارای ابتکارات و آموزشهای خاصی بود. متد آن rejio و برمبنای اعتماد بنفس و خلاقیت کودکان شکل گرفته بود. در خیریه مربوطه متین به عنوان مسوول غرفه بازی انتخاب شده بود ، وبایست بازدید کنندگان را به...
25 فروردين 1394

مثل باد گذشت...

ظهر است حوالی ساعت 2 بعد از ظهر در بیست و سومین روز از ماه فروردین 94، در محل کارم  نشسته ام ، در اتاق کوچک و دلگیری که دوستش ندارم ...هنوز برنامه ها تصویب نشده و فشار کار کم ا ست.کاش میشد قبل از تمام شدن ساعت طولانی کار اینجا را ترک کردو اسیر این سیستم های اداری نبود. دلم برایت تنگ شده ... به بهترین لحظه ها یی که در طول روز ببا تو دارم فکر می کنم ...صبحها...وقتی چشمانم را باز میکنم و صورت زیبای تو رادر خواب  که خیلی معصومانه است به یاد می آورم   ، دلم می خواهد ساعتها به آن معصومیتی که در هنگام خواب داری خیره شوم.وبه  این فکر کنم که چقدر همه چیز سریع می گذرد، به دستانت که مردانه شده و پاهایت که کشیده شده است . میت...
24 فروردين 1394

متین و کوشا

یک سال دیگر گذشت ، همراه با یه عالمه اتفاق خوب ، خدایا شکرت... پسر من حالا 5 سالگی را می گذراندو بابت این هر روز هرروز از خدا شاکرم ... این روزها حرف های قلمبه سلمبه ات مرا به وجد می آورد. امسال پسردایی توپولی مپلی به نام کوشا به خانواده 7 نفری ما اضافه شد، حالا پدرم صاحب دو نوه شده است  و از جنس مذکر و من هم به لقب وزین ( عمه  خانم ) منسوب شدم ،در این وسط پسردایی و پسر عمه رابطه خوبی دارند.                               کوشا بسیار شیرین و دوست داشتنی است ، و متین هم سعی می کند با حرکات و صداهای مخت...
15 فروردين 1394

مقوله ای به اسم فحش دادن

فحش دادن ، رفتاری است ناپسند در انسانها که نشاندهنده شخصیت فرد می باشد ... حتی می توان از روی انواع فحشها به طبقه اجتماعی  آنها  هم پی برد، نمی توان گفت هر انسانی در طول عمر خود  فحش نداده است . فحش  دادن یا در اثر خشم زیاد است یا دراثر دوست داشتن زیاد طرف مقابل است که بالحن و صوت خاصی هم بیان میشود و استفاده از ان در زمان های مناسب  سبب تخلیه انرزی در بدن میشود. همیشه اگر این عمل زشت از کودکی سر میزند ، به راحتی مادر و پدر اورا قضاوت میکردم و تربیت کردن آ نها را زیر سوال می بردم . قصه انجا شروع میشود که دختر دایی بنده (ریحانه) که میهمان یک شب در منزل ما بودند از متین شکایت می کند که چی !...
26 مرداد 1393

زمان خداحافظی

کفشهایم را به سرعت پوشیدم ، کوله پشتی ام را روی دوشم انداختم ، دو تا یکی پله ها رو رد کردم و پریدم توی حیاط، از کنار حوض ردشدم و پایم را لبه حوض  گذاشتم تا بند کفشهایم را ببندم ، همینطور که دولا شده بود م تا کفشهایم راببندم سرم را بلند کردم ، کنار در حیاط  منتظر من ایستاده بود ، قرآن به دست با همان چادر سفید با گلهای ریز قهوه ای ،  تا نگاهش کردم ، دلم  خالی شد، با صدای بوق ماشین به خودم آمدم و دستم را داخل اب حوض بردم و روی زمین پاشیدم ، دلم میخواست وقت تلف کنم ، تا به این لحظه نرسم ،  به  سمت در رفتم ، خودم رو توی بغلش انداختم ،  صورتم رو به  صورتش چسباندم ،&nbs...
11 مرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به من و پسرم می باشد